سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای هشام! خداوند، پیامبران و فرستادگان خود را به سوی بندگانش بر نینگیخته، جز برای آنکه از او (معرفت) فراگیرند، پس هر که نیکتر رو آورد، معرفت بیشتری برد . [امام کاظم علیه السلام]
سفرنامه قونیه 3 - همسخن
  • پست الکترونیک
  • شناسنامه
  •  RSS 
  • پارسی بلاگ
  • پارسی یار
  • در یاهو
  • سفرنامه قونیه 3


    آقای صفی پور ساعت 23 در حالی که هنوز کنسرت ادامه داشت و به قسمت ترانه های درخواستی رسیده بود (جمعیت از شهرام ناظری میخواستند فلان قطعه را بخوان...) گفت بیایید برویم خانقاه و ما هم پاشدیم رفتیم.

    با یک وَن همراه با تعدادی از کاروانیان راه افتادیم، رسیدیم و قرار گذاشتیم که اولا کسی نخندد ثانیا یکساعت دیگر بیاییم بیرون و برگردیم. وارد شدیم، یک فضای بسته و شلوغ بود، جاکفشی پر شده بود و به زحمت وارد شدیم بعد از عبور از راهرویی تنگ به سالن کوچکی رسیدیم.

    پیشاپیش بگویم غیرمنتظره ترین تجربه من همین خانقاه بود! اما چه اتفاقاتی افتاد؟!

    ابتدائا بخاطر شلوغی و تیپ های متفاوت (که من بین آنها شاذ بودم) خیلی دست به عصا رفتم، یک گوشه ای ایستادم، جا برای نشستن نبود، آرام آرام چند نفری رفتند بیرون و من کم کم رفتم جای مناسبتر. بالاخره روی پله هایی که مشرف به سالن بود ایستادم و با دقت مشغول مشاهده شدم. تجربه ای کاملا جدید، فضایی غریب بود، عده ای مشغول خواندن و دف زدن بودند و از همه عجیب تر اینکه من در این چهارمین دهه عمرم اولین بار بود که در فضای مختلط حضور می یافتم...

    یواشکی این و آن را نگاه میکردم، درک این محیط برایم سخت بود...

    یک شعرخوانی به پایان رسیده بود و بعد از مدتی سکوت مجددا نی نوازی و بعد هم شعرخوانی شروع شد. همینطور ادامه پیدا میکرد و جو گرمتر میشد، اشعار احساسی تر و تند تر و جمعیت هم با حرکات بدن و با خواندن همراهی بیشتری میکردند. ایرانی ها زیاد بودند اما اجرای مراسم دست ترک ها بود. شب یکشنبه (شب تعطیلی در آن کشور) بود و جمعیت ترک ها هم زیاد بود. به گفته یکی از ایرانی ها افرادی هم از کشورهای دیگر (کانادا، کشورهای اروپایی...) بودند. یکی از چهره ها که بنظر می آمد خودش جزء اعضای اصلی خانقاه است با مو و ریش بلند و خرقه ای درویشی کم کم حلقه ای از جمعیت درست کرد (مثل هیات های سینه زنی). افراد دستان همدیگر را گرفته و دور میزدند، و جلو عقب یا بالا و پایین میپریدند. دقیقه به دقیقه شور جلسه رو به افزایش بود. چند تا از کاروانیان ما هم در حلقه قرار گرفتند! اشعاری میخواندند که واقعا جذاب و زیبا بود. یا فاطمه یا فاطمه... این شعری بود که زیاد با هم تکرار کردند و همان مقدار که ما میفهمیدیم مضامینی در مدح اهلبیت بود. جدای از احساس گناهی که خیلی وقتها داشتم ولی واقعا زیبا و معنوی بود. توصیفش مشکل است، بطور خلاصه حالتی رفت که محراب به فریاد...!

    تقریبا روند تند شدن و کند شدنِ خواندنِ گروه مانند هیات ها بود. بعد از آنکه حال خوشی دست داد! و یک دور دیگر از برنامه های خانقاه طی شد، از خانمی ایرانی که او هم روی پله ها بود و از صحبتهایش با دیگران معلوم بود تجربه دارد سؤالاتی کردم؛ چند وقت است می آیید؟ هر شب همین برنامه هست؟ در ایران هم هست؟ و... ایشان هم جواب دادند. پس از اینکه سؤالات اصلی را پرسیدم گفت: شما از خودتان بگویید، اسم شما چیست؟ کارتان چیه؟ سؤالات شما مانند پلیس ها بود! (با لحنی آرام نه ناراحت و تند). گفتم موسوی هستم، جامعه شناس هستم، باید هرجایی و هر گروهی را بخاطر رشته ام ببینم و درک کنم...

    آقای شیخ الاسلامی هم از راه رسید و ایشان هم شروع کرد از همین خانم سؤالاتی کرد. بعدها آقای شیخ الاسلامی میگفت وسط صحبتها، زمانی که حواست نبود، خانم با ابرو یک اشاره ای به تو کرد که یعنی حواست به این آدم باشد! خانم آخر صحبتهایش هم گفت: ... بله امام خمینی هم آخر صحبتهایشان میگفتند "خدایا ما را آدم کن"...

    آنموقع کمی تعجب کردم که اولا این تیپ به امام خمینی نمیخورد، ثانیا وسط این حرفها یادی از امام خمینی جایی نداشت. ایشان اولش فکر کنم آمد بگوید خمینی ولی زود خ را خورد و گفت امام خمینی! با توضیحات آقای شیخ الاسلامی فهمیدم که طفلی از تیپ من ترسیده بوده و این حرف را مصنوعی زده!

    آن خانم میگفت 8 سال است پشت سر هم که هر سال می آیم، اهل اهواز بود گرچه اصلا لهجه اش به اهوازی ها نمیخورد (شاید رد گم کنی اسم اهواز را برد) و او هم معتقد بود هر کس یکسال بیاید سالهای بعد هم حتما علاقه مند میشود بیاید. میگفت امسال بخاطر گرانی قیمتها برخی افراد که سال گذشته کل 8 روز مراسم می ماندند امسال 4 روزه کرده اند؛ یک گروه چهار روز اول و گروهی چهار روز دوم... توضیحات خوبی داد...

    جمع شدیم و آمدیم بیرون، بعد از مدتی با همان ماشین که ما را رسانده بود به سمت هتل راه افتادیم. یکی از خانمها در ماشین از من درباره این جلسه نظر خواست....



    همسخن ::: سه شنبه 97/10/18::: ساعت 10:18 عصر
    حواشی وارده: حاشیه


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 308
    بازدید دیروز: 116
    کل بازدید :424863


    >>اوقات شرعی <<

    >> درباره خودم <<
    سفرنامه قونیه 3 - همسخن
    همسخن
    اندکی از آنچه ذهن ما را پر کرده ... طلبه حوزه علمیه خادم اهل بیت علیهم السلام

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>فهرست موضوعی یادداشت ها<<
    تشیع[10] . معارف[6] . کشکول[4] . تضاد[3] . امام[2] . خدا[2] . دبستان[2] . خانم[2] . دکتر[2] . رفیع پور[2] . ایران[2] . توسعه[2] . سیاسی[2] . سید[2] . فرامرز[2] . عمره[2] . غرب . فریب . قدرت شهوت کنترل خواسته حدیث زیبا امیرامومنین علی علیه السلام قان . قلهک . کار فرهنگی . معماری . مکروهات . مهری کویت قم نجف آیةالله حوزه سیاسی مراجع تقلید سیاست زندگینامه . موشک . میرحسین . نابرابری . نشان . نعمت . هدایت . ویران . یخچال . کارتر . کلیسا . شاه . شرق . شهبازی . شیطان، شیطان بزرگ، امریکا، مذاکره، روش مذاکره مقام معظم رهبری، ب . ظلم . علوم اجتماعی . گرمایش . محله . محمود . مردم . مسئولین . مستحبات . مطلوب . مظلوم . تیر . جامعةالزهرا . جامعه . جامعه اسلامی تذکرات کار فرهنگی سید حسن موسوی دانشگاه فرهنگ ادب ع . جامعه شناسی . جامغه الزهرا . جب . جریمه راهنمایی رانندگی پلیس نیروی انتظامی فرامرز رفیع پور جامعه . حدیث - نهج البلاغه - امیرالمؤمنین - کلمات قصار - اثر کار کوچک - . حضرت زهرا . حقوق زن زنان دفاع تعدد زوجات زن دوم مهریه . حمید بن قحطبه . حوزه . حکومت دینی . خاطره . ایرانی . باران . بد حجابی حجاب تلوزیون رسانه حکومت آخوند روحانی چادر روسری لج کرد . بیرونی . پایگاه مردمی . پرفسور . تجملات . آسایش . آشامیدن . آناتومی . آینده . اتاق خواب . اجحاف . احمدی نژاد . استعمار . اسلامی . افشار . رقابت . روحانیون . زن . زندگی - ظاهر - واقع - تکنولوژی - پیامد - ماشینی . سادات . ستم . سرمایش . سیاست . رئوف . رضا . خانه . خانواده . دریغ . دکتر . دولت . خمینی . خنثی . خواهران . خوردن . خیابان . خیریه . دانشگاه . انتخابات . اندرونی . انقلاب . انگلیس انگلستان مشکل دشمن دشمنی فرامرز رفیع پور جامعه . تعطیلی . تقلب . تلوزیون ماهواره فرهنگ دین صدا و سیما تربیت فرزند . تهران . تهویه .

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    سفرنامه قونیه 3 - همسخن

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<

    >>جستجو در وبلاگ<<
    جستجو:

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<